آقا احسان خیلی خوشحال بود

 دیروز یکشنبه مورخه  92/11/20 موقعی که آقا احسان از مدرسه به خانه آمد بسیار خوشحال بود .

بخاطر اینکه این روز آقا احسان گل ما یک جایره از خانم معلم زحمتکش گرفته است .و یک تقدیرنامه هم

از طرف خانم مدیر به گل پسر ما آقا احسان داده است .

لطفا آنها را هم ببینید .

             تفدیر نامه آقا احسان از مدریه بخاطر رتبه خیلی خوب در نیم سال اوّل

هواپیما بوئینگ 707 آقا احسان تقدیمی از طرف خانم معلم خوب و زحمت کش . که خیلی خیلی

از زحمات شان تشکر می نمائیم .

 


تاریخ : 21 بهمن 1392 - 19:19 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1121 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

آقا احسان حافظ قرآن

آقا احسان حافظ قرآن است . گل پسر ما در مهد قرآن حروفات عربی و حفظ قرآن فعالیّت منموده و موفق

شده تا امروز یک جز از قرآن را حفظ نماید . وی جز سی ام قرآن را کاملا حفظ می باشد .

به همین خاطر هم از طرف آن مهد یعنی مهد قران فرهنگسرای الغدیر کارنامه ای هم به وی داده اند.

که ملاحظه می فرمائید . ..

                     

ضمنا برای ورود به آن فرهنگسرای الغدیر یک کات شناسائی هم داده اند .

 

آقا احسان اکنون هم به خواندن قرآن علاقه مند می باشد و قرآن را می خواند .

 


تاریخ : 21 بهمن 1392 - 18:59 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 798 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

پاک کن من گم شده

امروز ساعت سیزده موقع برگشتن از مدرسه آقا احسان بسیار ناراحت بود .

مامانی و بابا ی خیلی ناراحت شدند .

از ش پرسیدیم که چه شده است که اینقدر ناراحت هستی ؟

چیزی نگفت و فورا به اطاقش رفت .

مامانی هم به دنبالش رفت اطاق آقا احسان .

پس از دو سه دقیفه با هم از اطاق بیرون آمدند .

هر دو در حال لبخند بودند . بابای پرسید که چه شده که حالا هم شما می خندید ؟

مامانی گفت می دانید چه شده است ؟ گفتیم نه نمی دانیم .

مامانی گفت که آقا احسان الان خودش به شما می گوید که چه شده که گریه می کرد .

آقا احسان هردو دستش را به پشتش گرفت و گفت که بابای من مداد پاک کنم را گم کردم و به همین خیلی ناراحت بودم .از شما معزرت میخوام .

بابای گفت اشکالی نداره عزیزم امّا بعد از این مواظب وسائل خودت باش که آنها را گم نکنی .

بچه ها باید از وسائل خود خوب مواظبت کنند و از آنها درست استفاده کنند.

آقا احسان هم به بابا و مامانی قول دادکه بعد از این از وسائل خود خوب استفاده کند و از آنها هم مواظبت نماید . بابای گفت :قول . آقا احسان هم گفت که : قول . قول .


تاریخ : 17 بهمن 1392 - 01:32 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 695 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

نقّاشی های آقا احسان

آقا احسان چند تا نقّاشی آورد که اینها را هم در وب قرار دهم . .

 

در این نقّاشی طبیعت زیبا را نشان می دهد

این هم مسجد محله ی ماست که آقا احسان کشیده است ضمنا یک جوجه هم در کنار آن هست .

 

در این تصویر هم یک کلبه با یک درخت .

 

                                                 گل از همه رنگش خوبه

 

 

                                             یک کشتی ماهی گیری بادبانی

 

                                                             خانه سبز


تاریخ : 14 بهمن 1392 - 00:57 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 799 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

آقااحسان بدنیا آمد .

                   بنام خداوند آفریننده زیبائیها و گلهای چون شما

یکی از روز های اردیبهشت ماه سال 1386 بود که مامانی احساس کرد که تو می خواهی بیائی به پیش مامانی و بابای به همین خاطر بابا و مامان رفتند پیش خانم دکتر . خانم دکتر هم گفت مثل اینکه گل پسر خیلی عجله دارد دلش به مامان و بابا تنگ شده به همین خاطر خانم دکتر مامانی را در بیمارستان بستری کرد .

مامانی فریاد  زد خانم دکتر گل پسرم می خواد بیاد . مامانی را به پیش خانم دکتر بردند و بعداز چند دقیقه گل پسرم آقا احسان به دنیا آمد . اوّلش خیلی کوچولو بود . امّا خیلی خوشگل و زیبای مامان و بابا بود . بقدری زیبا بود که وقتی بابا آمد که تورا ببیند خیلی خیلی خوشحال شد و چندین بار تورا بوسید . برای پرستار ها و خانم دکتر هم گل و شیرینی آورده بود . همه شیرینی خوردند منهم خوردم بابا هم خورد می دونی چرا همه خوردند ؟ چون آن شیرینی خیلی خوشمزه بود خوشمزه تر از تمامی شیرینی های دنیا  .بعد هم که همه فهمیدند که آقا احسان به دنیا آمده است .آمدند برای دیدنت . هر کس که می آمد با خودش گل و شیرینی می آورد همه خوشحال بودند . همه صورت گل تورا می بوسیدند می گفتند که چقدر زیباست . چقدر شبیح بابای است .

آبجی ها هم خیلی خوشحال بودند هر چقدر تورا می بوسیدند سیر نمی شدند باز هم می خواستند دوباره تورا ببوسند امّا مادر بزرگ می گفت مواظب باشید آقا احسان را ناراحت نکنید بسه دیگه بچه را کشتید چقدر می بوسید .همه در آنجا بودند بجز یک نفر می دانی آن یک نفر چه کسی بود ؟ بله آن یک نفر بابا بزرگ بود آخه در آن موقع که تو به دنیا آمدی بابا بزرگ هم بیمار بود در همان بیمارستان بستری بود حالش هم خیلی خوب نبود شب قبل به پدر بزرگت عمل کرده بودند خیلی درد داشت به همین خاطر هم نتوانست بیاید تورا آنجا ببیند . به همین خاطر هم بابای خیلی ناراحت بود نتوانست بیشتر از چند دقیقه در پیش من و تو بماند رفت پیش بابا بزرگ که در یک بخش دیگری در آن بیمارستان بستری بود .

فردای آن روز بابای تو و مرا از بیمارستان به خانه آورد . خوب عزیز گلم بقیه را بعدن برات می نویسم .


تاریخ : 14 بهمن 1392 - 00:11 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 774 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

آقا احسان در سفر

آقا احسان در سفر


تاریخ : 13 بهمن 1392 - 22:15 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1298 | موضوع : آرت بلاگ | نظر بدهید

آقا احسان در سفر

آقا احسان در سفر

آقا احسان در سفر این عکسهارا دارد
تاریخ : 13 بهمن 1392 - 22:11 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1231 | موضوع : آرت بلاگ | نظر بدهید

مدرسه ها تعطیل شد .

بنام خدای مهربان

سلام به همه

امروز روز یکشنبه مورخه 92/11/13 می باشد .هوا خیلی سرد است . به همین خاطر تمامی کلاسهای ابتدائی در شهر ما تعطیل اعلام شده است .و منهم می خواهم با بابای خودم به درسهای خودم بیشتر برسم و آنها را مورور نمایم . هوا بسیار سرد و سوزناک است . از خانه خارج نمی شوم . چون اگر به بیرون بروم سرما می خورم و مریض می شوم من به حرفهای بابا و مامانم گوش می کنم .

چند عکس بهاری هم برای دیدن شما قرار می دهم تا ببینید .شهر ما چنین جاهای خوب و زیبای دارد . به دیدن آنها بیاییدو لذّت ببرید .

 

 


تاریخ : 13 بهمن 1392 - 18:28 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1338 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

رانندگی آقا احسان

رانندگی آقا احسان


تاریخ : 13 بهمن 1392 - 17:12 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1328 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید