آقااحسان بدنیا آمد .

                   بنام خداوند آفریننده زیبائیها و گلهای چون شما

یکی از روز های اردیبهشت ماه سال 1386 بود که مامانی احساس کرد که تو می خواهی بیائی به پیش مامانی و بابای به همین خاطر بابا و مامان رفتند پیش خانم دکتر . خانم دکتر هم گفت مثل اینکه گل پسر خیلی عجله دارد دلش به مامان و بابا تنگ شده به همین خاطر خانم دکتر مامانی را در بیمارستان بستری کرد .

مامانی فریاد  زد خانم دکتر گل پسرم می خواد بیاد . مامانی را به پیش خانم دکتر بردند و بعداز چند دقیقه گل پسرم آقا احسان به دنیا آمد . اوّلش خیلی کوچولو بود . امّا خیلی خوشگل و زیبای مامان و بابا بود . بقدری زیبا بود که وقتی بابا آمد که تورا ببیند خیلی خیلی خوشحال شد و چندین بار تورا بوسید . برای پرستار ها و خانم دکتر هم گل و شیرینی آورده بود . همه شیرینی خوردند منهم خوردم بابا هم خورد می دونی چرا همه خوردند ؟ چون آن شیرینی خیلی خوشمزه بود خوشمزه تر از تمامی شیرینی های دنیا  .بعد هم که همه فهمیدند که آقا احسان به دنیا آمده است .آمدند برای دیدنت . هر کس که می آمد با خودش گل و شیرینی می آورد همه خوشحال بودند . همه صورت گل تورا می بوسیدند می گفتند که چقدر زیباست . چقدر شبیح بابای است .

آبجی ها هم خیلی خوشحال بودند هر چقدر تورا می بوسیدند سیر نمی شدند باز هم می خواستند دوباره تورا ببوسند امّا مادر بزرگ می گفت مواظب باشید آقا احسان را ناراحت نکنید بسه دیگه بچه را کشتید چقدر می بوسید .همه در آنجا بودند بجز یک نفر می دانی آن یک نفر چه کسی بود ؟ بله آن یک نفر بابا بزرگ بود آخه در آن موقع که تو به دنیا آمدی بابا بزرگ هم بیمار بود در همان بیمارستان بستری بود حالش هم خیلی خوب نبود شب قبل به پدر بزرگت عمل کرده بودند خیلی درد داشت به همین خاطر هم نتوانست بیاید تورا آنجا ببیند . به همین خاطر هم بابای خیلی ناراحت بود نتوانست بیشتر از چند دقیقه در پیش من و تو بماند رفت پیش بابا بزرگ که در یک بخش دیگری در آن بیمارستان بستری بود .

فردای آن روز بابای تو و مرا از بیمارستان به خانه آورد . خوب عزیز گلم بقیه را بعدن برات می نویسم .


تاریخ : 14 بهمن 1392 - 00:11 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 777 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام