نقّاشی های آقا احسان

آقا احسان چند تا نقّاشی آورد که اینها را هم در وب قرار دهم . .

 

در این نقّاشی طبیعت زیبا را نشان می دهد

این هم مسجد محله ی ماست که آقا احسان کشیده است ضمنا یک جوجه هم در کنار آن هست .

 

در این تصویر هم یک کلبه با یک درخت .

 

                                                 گل از همه رنگش خوبه

 

 

                                             یک کشتی ماهی گیری بادبانی

 

                                                             خانه سبز


تاریخ : 14 بهمن 1392 - 00:57 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 806 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

آقااحسان بدنیا آمد .

                   بنام خداوند آفریننده زیبائیها و گلهای چون شما

یکی از روز های اردیبهشت ماه سال 1386 بود که مامانی احساس کرد که تو می خواهی بیائی به پیش مامانی و بابای به همین خاطر بابا و مامان رفتند پیش خانم دکتر . خانم دکتر هم گفت مثل اینکه گل پسر خیلی عجله دارد دلش به مامان و بابا تنگ شده به همین خاطر خانم دکتر مامانی را در بیمارستان بستری کرد .

مامانی فریاد  زد خانم دکتر گل پسرم می خواد بیاد . مامانی را به پیش خانم دکتر بردند و بعداز چند دقیقه گل پسرم آقا احسان به دنیا آمد . اوّلش خیلی کوچولو بود . امّا خیلی خوشگل و زیبای مامان و بابا بود . بقدری زیبا بود که وقتی بابا آمد که تورا ببیند خیلی خیلی خوشحال شد و چندین بار تورا بوسید . برای پرستار ها و خانم دکتر هم گل و شیرینی آورده بود . همه شیرینی خوردند منهم خوردم بابا هم خورد می دونی چرا همه خوردند ؟ چون آن شیرینی خیلی خوشمزه بود خوشمزه تر از تمامی شیرینی های دنیا  .بعد هم که همه فهمیدند که آقا احسان به دنیا آمده است .آمدند برای دیدنت . هر کس که می آمد با خودش گل و شیرینی می آورد همه خوشحال بودند . همه صورت گل تورا می بوسیدند می گفتند که چقدر زیباست . چقدر شبیح بابای است .

آبجی ها هم خیلی خوشحال بودند هر چقدر تورا می بوسیدند سیر نمی شدند باز هم می خواستند دوباره تورا ببوسند امّا مادر بزرگ می گفت مواظب باشید آقا احسان را ناراحت نکنید بسه دیگه بچه را کشتید چقدر می بوسید .همه در آنجا بودند بجز یک نفر می دانی آن یک نفر چه کسی بود ؟ بله آن یک نفر بابا بزرگ بود آخه در آن موقع که تو به دنیا آمدی بابا بزرگ هم بیمار بود در همان بیمارستان بستری بود حالش هم خیلی خوب نبود شب قبل به پدر بزرگت عمل کرده بودند خیلی درد داشت به همین خاطر هم نتوانست بیاید تورا آنجا ببیند . به همین خاطر هم بابای خیلی ناراحت بود نتوانست بیشتر از چند دقیقه در پیش من و تو بماند رفت پیش بابا بزرگ که در یک بخش دیگری در آن بیمارستان بستری بود .

فردای آن روز بابای تو و مرا از بیمارستان به خانه آورد . خوب عزیز گلم بقیه را بعدن برات می نویسم .


تاریخ : 14 بهمن 1392 - 00:11 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 778 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مدرسه ها تعطیل شد .

بنام خدای مهربان

سلام به همه

امروز روز یکشنبه مورخه 92/11/13 می باشد .هوا خیلی سرد است . به همین خاطر تمامی کلاسهای ابتدائی در شهر ما تعطیل اعلام شده است .و منهم می خواهم با بابای خودم به درسهای خودم بیشتر برسم و آنها را مورور نمایم . هوا بسیار سرد و سوزناک است . از خانه خارج نمی شوم . چون اگر به بیرون بروم سرما می خورم و مریض می شوم من به حرفهای بابا و مامانم گوش می کنم .

چند عکس بهاری هم برای دیدن شما قرار می دهم تا ببینید .شهر ما چنین جاهای خوب و زیبای دارد . به دیدن آنها بیاییدو لذّت ببرید .

 

 


تاریخ : 13 بهمن 1392 - 18:28 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 1345 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

معرفی آقا احسان

بنام خداوند بخشنده و مهربان

با سلام به همه ی شما

اسم پسر گل ما آقا احسان است .

آقا احسان امسال در کلاس اوّل دبستان درس می خواند . در کلاس درس آقا احسان شاگرد نمونه است و در تمامی دروس خیلی خوب گرفته است و کارنامه ی آقا احسان را داده اند که بعدا به خدمتتان ارایه خواهد شد . علاوه بر درس مشق مدرسه آقا احسان در حفظ قرآن هم فعالیت کرده است و هم اکنون او جز سی ام قرآن را کاملا حفظ است .آقا احسان در کلاس یوسیمس هم فعالیت دارد و اکنون هم مقداری حفظ کرده و تقریبا خوب است . بسیار حرف گوش کن و مرتب می باشد . به پدر و مادرش هم کمک میکند و اصلا آنها را عزیّت نمی کند . در بیرون از خانه بسیار آرام و ساکت است امّا در خانه بسیار فعّال می باشد .آقا احسان ما پنجمین فرزند خانواده می باشد . بابا و مامانی از او راضی هستند . و ما بسیار دوست داریم .


تاریخ : 13 بهمن 1392 - 16:44 | توسط : بابای و مامانی | بازدید : 598 | موضوع : وبلاگ | یک نظر